سیده هدیهسیده هدیه، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تجربه های دخترم هدیه جوووووووووون

تا الان..........

1392/10/8 12:05
819 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چطوری عزیزم؟

ببخشید که خیلی دیر آپ کردم.

تو این مدت خیلی اتفاقات جالب،حرفای جالب و خنده دار و کلی چیزای دیگه...

که هر کدومشو یادم باشه مینویسم برات

اول از تلفن بازیات بگم و دوستای خیالیت،از صبح که بیدار میشی تا شب یریز با تلفنت صحبت میکنی با دوستات به نامهای آنّاس،هلیه،فایلا و چند تا اسم عجیب دیگه.دیشب ی کاغذ از کیفت در آوردی میگی این آردس آنّاسه.

الانم که گیر نوشتنی،بعد از تلفنات میری دفتر و قلمتو بر میداری و شروع به نوشتن میکنی. به الفبا هم میگی الفا،هی میگی الفا رو بگین من بنویسم.

اینم بعد از نوشتن و خسته شدنت که رو مبل خوابت برد.

ای جوووووووووووووووووونوم

عمو احمد هم برای اربعین رفت کربلا.

شب یلدا رو هم با عمو محمودشون و عمو حسین من و آقا جونشون با خوشی دور هم گذروندیم.

روز اربعین هم خاله شون طبق هر سالشون نذری داشتن که شما با مامان باهاشون رفتین آبگاهی.

خونه عمو خانعلی

بعد از صرف ناهار هم رفتین خونه عمو خانعلی شونو  هر کدوم ی مرغ زدین زیر بغلتون که مال خودمونه.

دیگه کلی با مرغ و خروس و الاغشون بازی کردی و تشریف آوردین.

ببخشید فک کنم خیلیاشو یادم رفته.

دوستت داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

BARAN.73
16 دی 92 11:13
دروووووود هدیه جووووووونم!! هدیه من الان حدود 4یا شایدم 5 ساله که غیر مستقیم میشناسمت!! همیشه تو انجمن هایی که بابا ت عضو بوده اون عکسای خوشگلتو دنبال کردم!!! چقذر ماشاالله بزرگ شدی عزیزم!!! خیلی دوست دارم فدات شم قول میدم بازم به وبلاگت سر بزنم! اینم واسه هدیه
sadaf
14 بهمن 92 18:22
هدیه جونم من میترسم مرغو جوجه ها رو نگا کنم تو باهاشو ن دوست شدی.....
غزل
22 بهمن 92 20:21
چه ناز خوابیده عزیییییییییییییییییزم