سیده هدیهسیده هدیه، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تجربه های دخترم هدیه جوووووووووون

سفر مکه

سلام خوبی حاجیه خانوم من؟؟؟؟؟؟ چن سال پیش منو مامان جوووون برای مکه اسم نوشتیم. یکی دو سالی بود که اسممون در اومده بود و بخاطر اینکه شما کوچولو بودی بیخیال بودیم. تا اینکه امسال دیدم دیگه وقتشه ماشالااااااااااا خانومی شدی. من با اجازتون فیشمو تقدیم کردم به شما و با مامان برین بسوی سرزمین وحی. دیگه ی کاروان اسمتونو نوشتینو برای پنجم بهمن قرار شد برین . که دیشب ساعت 11:20 دقیقه شب پرواز کردین. از روزی که کاروانتون مشخص شده دلم براتون تنگ میشد ولی خودمو دلداری میدادم. تا اینکه روز رفتن رسید واااااای دلم داشت میترکید باورم نمیشد که 10 روز نبینمتون ولی داشتین جایی میرفتین که هر کسی آرزوشه پس دلم آروم میشد. لبا...
10 بهمن 1392

آش پشت پا

سلام خوبی عزیزم؟ دیروز مادر جون زحمت کشید و آش پشت پا برای شما عزیزانم درست کرد و همه جمع شدن و نوش جان فرمودن جای شما هم خالی بود.   خعیلی دلم براتون تنگ شده     ...
9 بهمن 1392

تا الان..........

سلام چطوری عزیزم؟ ببخشید که خیلی دیر آپ کردم. تو این مدت خیلی اتفاقات جالب،حرفای جالب و خنده دار و کلی چیزای دیگه... که هر کدومشو یادم باشه مینویسم برات اول از تلفن بازیات بگم و دوستای خیالیت،از صبح که بیدار میشی تا شب یریز با تلفنت صحبت میکنی با دوستات به نامهای آنّاس،هلیه،فایلا و چند تا اسم عجیب دیگه.دیشب ی کاغذ از کیفت در آوردی میگی این آردس آنّاسه. الانم که گیر نوشتنی،بعد از تلفنات میری دفتر و قلمتو بر میداری و شروع به نوشتن میکنی. به الفبا هم میگی الفا،هی میگی الفا رو بگین من بنویسم. اینم بعد از نوشتن و خسته شدنت که رو مبل خوابت برد. عمو احمد هم برای اربعین رفت کربلا. شب یلدا رو هم با عمو محمو...
8 دی 1392

پایان سفر

سلام چطوری ناز گل من؟ بعد از برگشت از فیروز جاه قرار شد بریم دریا . بسوی  بابلسر راه افتادیم که وسط راه تصمیم گرفتیم بریم دریای فرح آباد(ساری) خیلی جای تمیز و باحالی بود.  همونجا ی پلاژ گرفتیمو مستقر شدیم در ضمن عروس داماد هم با ما همسفر شده بودن.       اینم صبح روز بعدش      دیگه برگشتیم گرگان و جمع و جور کردیم و برگشتیم مشهد. واقعا سفر قشنگی بود خعیلی خوش گذشت. همینجا از دایی افشین و دوستش آقا رضا خیلی تشکر میکنم که خیلی زحمت کشیدن  دوستت داریم   ...
5 آبان 1392

اولین پست مامان

سلام هدیه جون نفس مامان این اولین پستیه که من برات میزارم. چون هر چی به بابا میگم برات این کلماتو بنویسه میگه خودت بنویس شاید اینجوری میخواد که منم یاد بگیرم برات پست بزارم. کلمات خیلی جالبی میگی به پ ن پ میگی ن پ پ   به منتظرم میگی منترظم و به لعنتی میگی نعلتی به وبلاگم میگی ولواگ در ضمن پیش بقیه فامیلا هم کلاس میزاری که بیاین ولواگمو ببینین.  چند روز پیشم از دستم عصبانی شدی گفتی چشمم روشن پرررووووووووووووو ...
5 آبان 1392

روز جهانی کودک

سلام خوبی دلبندم؟ امروز  16 مهر روز جهانی کودک نام گرفته. منم به شما و همه ی کودکان تبریک میگم این روز قشنگو. آشنایی با روز جهانی کودک  هرسال در ماه مهر روز جهانی کودک در حالی گرامی داشته می شود که کودکان بسیاری در گوشه و کنار جهان مورد بی مهری و آزار  قرار دارند و حقوق آنان پایمال میشود.کودکانی که درکشورهای آسیب دیده از جنگ و جنایات بشر، روزهای پر ترس و اضطرابی را همراه با انواع آسیبهای روحی و جسمی تجربه می کنند.کودکانی که در خانواده های فقیر زاده می شوند و از کمترین امکانات رفاهی  بی بهره اند.کودکانی که  گرفتاروالدینی بی مسئولیت و بی عاطفه اند و گرمای شیرین محبت را کم تر می چشند.کودکان ...
16 مهر 1392

و ... ادامه سفر

سلام خوبی خانوووووووم؟ از محیط رویایی جهان نما اومدیم بیرون. بالای قله که رسیدیم وسط دره پر از ابر شد واااااااای معرکه بود . خلاصه بعد از 4ساعت رسیدیم خونه و برنامه فردا رو چیدیم که بریم آب گرم طرف بابل. فرداش حدود ساعت 11 راه افتادیم بطرف مقصد که اونم حدود 5 ساعت تو راه بودیم که بعد از بابل و چند تا روستا بقیشو تو جنگل بودیم. با یک بارون نرم و دوست داشتنی . تا رسیدیم به منطقه فیروز جاه ، روستای اری . چون وقتی رسیدیم تقریبا تاریک شده بود و همه از ذوقشون فقط فیلم میگرفتن و از عکس خبری نبود برای همین من چند تا عکس از اینترنت گرفتم تا بگم کجا بودیم.   ما اون پایین وسط دره بودیم محیط واقعا زیبا هم...
8 مهر 1392

ادامه سفر

سلام چطوری گلم؟ فردای عروسی هم رفتیم سر زمینهای شالی که مال آقا یاسر (شوهر حدیث خانوم)بود و شما هم با عسل کلی آب بازی کردین. همونجا برای فرداش برنامه ریزی کردیم که بریم جهان نما. صبحش بسوی جهان نما راه افتادیم و از جنگل زیبای کردکوی رفتیم بسوی محیط واقعا زیبای جهان نما. البته ناگفته نباشه که راه خیلی طولانی و سختی داشت. به جرات میتونم بگم که کلمات نمیتونه اونجا رو توصیف کنه. رفتیم بالا و بالا و بالا تر اونقدر رفتیم بالا که  از ابرها هم رد شدیم شاید باور نکنین ابرها زیر پامون بودن. اینم عکسش     پشت سر همه ابرن واقعا رویایی بود.   بازم بقیش طلبت...... دوستت داریم ...
26 شهريور 1392

مسافرت گرگان

سلام چطوری نفسم؟ روز پنج شنبه 15 شهریور از مشهد بسوی گرگان حرکت کردیم . من - شما - مامان جووووون - دایی افشین و آقا رضا دوست دایی . البته بهانه این مسافرت عروسی داداش آقا رضا بود (آقا رهی و پریسا خانوم) پنج شنبه شب رسیدیم  و فرداشم تا ظهر خواب بودیم و بعد از ناهار دامادو بردن حموم و منم نقش دی جی داشتم و چن تا آهنگ رقصیدن و تا شب که مراسم حنا بندون بود. خیلی جالب بود و خوش گذشت. شما هم که عاشق رقص و عروس داماد بودی . یک ساعتی باهاشون رقصیدی و چون ظهر نخوابیده بودی رفتی بغل مامان و خوابت برد. یکی از دوستان حدیث خانوم (خواهر داماد)از کاشان اومده بودن که ی دختر ناز داشتن بنام عسل خانوم. که خوبیش این بود که ...
24 شهريور 1392